نسیم نیکلاس طالب
ترجمه و تلخیص: امیرحسین میرابوطالبی
قبل از کشف استرالیا همگان بر این باور بودند که تمام قوها سفید رنگند، باوری که تمام شواهد تجربی موجود نیز بر آن صحه می‌گذاشت.
مشاهده اولین قوی سیاه رنگ احتمالا باعث حیرت بسیاری از پرنده‌شناسان شده است، اما اشاراتی که در این موضوع نهفته است به مراتب جالب‌توجه‌تر از موضوع رنگ عجیب این گونه از پرنده‌ها است.

این اتفاق به روشنی نمایانگر محدودیت شدیدی است که ما در یادگیری از مشاهدات و تجربیات خود با آن روبه‌رو هستیم یا به عبارت دیگر نشانگر شکنندگی دانش ماست. تنها یک مشاهده می‌تواند حکمی را که هزاران سال مشاهده قوهای سپید تاییدش می‌کرده باطل کند. همه آن چیزی که لازم است تنها یک قوی سیاه (و آن طور که شنیده‌ام زشت) است.1
گامی فراتر از این مساله‌ فلسفی- منطقی می‌گذارم و به یک واقعیت تجربی که از زمان کودکی ذهنم را درگیر خود کرده می‌پردازم.2 آنچه ما در اینجا «قوی سیاه» می‌نامیم رویدادی است با این سه ویژگی:
نخست اینکه «بیگانه» است. به این معنی که خارج از حیطه انتظارات معمول بوده؛ چرا‌که هیچ چیز در گذشته نمی‌توانسته به صورت منطقی از احتمال وقوع آن در آینده سخن بگوید.
دوم اینکه تاثیرات زیادی بر جای می‌گذارد (برعکس قوی سیاه) و سوم اینکه با وجود بیگانگی، طبیعت انسانی‌مان ما را بر این می‌دارد که بعد از مشاهده وجود آن، شروع به ارائه توضیحاتی برای تصدیق آن کرده و از این طریق آن را توضیح‌پذیر و قابل پیش‌بینی جلوه دهیم.
این سه گانه را می‌توان چنین خلاصه کرد: بیگانگی، تاثیر زیاد و قابلیت پیش‌بینی با عطف به ما سبق (و نه بر پایه آینده).3 معدودی از قوهای سیاه تقریبا تمام دنیای ما را توضیح می‌دهند، از کامیابی ایده‌ها و ادیان مختلف در تاریخ گرفته تا اتفاقات و رویدادهای بزرگ گذشته و حتی کوچک‌ترین عناصر زندگی شخصی خودمان. از زمان پیدایش انسان و در طول ده‌ها هزار سال گذشته اثرات این قوهای سیاه همواره در حال افزایش بوده است.
این افزایش در دوره انقلاب صنعتی که جهان شروع به پیچیده‌تر شدن کرد، شتاب بیشتری به خود گرفت. این در حالی است که اهمیت رویدادهای عادی و متداولی که از بد حادثه ما اغلب هم به دنبال آنها بوده و سعی می‌کنیم با خواندن اخبار روزنامه‌ها آنها را پیش‌بینی کنیم، به طور فزاینده‌ای
کاهش یافته است.
فقط تصور کنید در شرف وقوع جنگ جهانی اول اطلاعات ناچیزتان چقدر می‌توانست شما را یاری کند تا بتوانید حدس بزنید چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟ در مورد ظهور هیتلر و جنگ متعاقب آن چطور؟ در رابطه با فروپاشی ناگهانی شوروی چه؟ یا نتایج ظهور بنیادگرایی؟ آیا می‌توانستید اثرات گسترش اینترنت را حدس بزنید؟ بحران بازار در سال 1987 (و بازیابی غیرمنتظره‌تر بعد از آن) را چطور؟ مدها، روش‌ها، ایده‌ها، ظهور ژانرهای هنری و مکاتب، همه و همه از همین رویدادهای قوی سیاه پیروی می‌کنند. در واقع تمام آنچه را در کنار شما می‌تواند مهم شمرده شود، می‌توان انواع مختلفی از قوهای
سیاه دانست.
این ترکیب پیش‌بینی‌پذیری کم و تاثیر بسیار زیاد، قوی سیاه را به معمایی بزرگ بدل می‌کند؛  با این حال این موضوع هم دغدغه اصلی این کتاب نیست. در کنار آنچه گفته شد در نظر داشته باشید که اصولا ما تمایل داریم جوری رفتار کنیم که انگار این قوهای سیاه اصلا وجود ندارند! منظورم از ما فقط من و شما و مثلا پسر عمویتان نیست، بلکه تقریبا تمام «دانشمندان علوم اجتماعی» هستند که برای بیش از یک قرن تحت این باور غلط که ابزارشان می‌تواند نا‌اطمینانی را اندازه بگیرد عمل کرده‌اند.
کاربرد این نگرش به نااطمینانی برای حل مسائل جهان واقع در طول این مدت اثرات مضحکی بر جای گذاشته است؛ شخص من تجربه دیدن این چنین نمونه‌هایی را در اقتصاد و مالیه به کرّات داشته است. برای نمونه از کارشناس بورس خود بپرسید تعریفش از ریسک چیست، احتمالا او برای شما از «معیاری» سخن خواهد گفت که به کلی مفهوم قوی سیاه را نادیده می‌گیرد.
در این شرایط احتمالا ارزش و کارآیی این معیار برای اندازه‌گیری ریسک نباید خیلی بیشتر از کارآیی طالع‌بینی باشد! (بعدها خواهیم دید که این افراد چطور با توسل به ریاضیات اقدامات فریبکارانه خود را خیرخواهانه و قابل دفاع جلوه می‌دهند.) این چنین مسائلی به خصوص در موضوعات اجتماعی ملموس‌تر است.
اما ایده اصلی این کتاب مربوط به جهل ما نسبت به رویدادهای تصادفی است: چرا ما، چه دانشمند و چه غیر‌دانشمند، چه فوق‌العاده باهوش و چه کاملا متوسط، تمایل داریم بیشتر پنی را ببینیم تا دلار؟ چرا روی جزئیات دقیق می‌شویم و نه رویدادهای بزرگی که ممکن است اتفاق بیفتند و شواهد از آثار گسترده‌شان حکایت دارند؟ و آن‌طور که بعدا توضیح خواهم داد، چرا خواندن روزنامه در واقع دانش شما را از جهان می‌کاهد؟
خیلی راحت می‌توان دریافت که زندگی در واقع مجموع اثرات انباشته شده ناشی از مُشتی شوک‌های مهم و تعیین‌کننده است.
همان طور که پشت میزتان نشسته‌اید به راحتی می‌توانید نقش قوی سیاه را در اطرافتان دریابید. کافی است این چند گام را طی کنید: به وجود خودتان بنگرید. رویدادهای سرنوشت ساز، تغییرات تکنولوژیک و اختراعاتی را که از زمان تولدتان تا کنون در محیط زندگی‌تان روی داده پیش خود بشمارید و آن را با آنچه قبل از وقوع آنها انتظار می‌رفته مقایسه کنید.
چه تعداد از آنها واقعا قبل از وقوع نیز به همان ترتیب پیش‌بینی می‌شده است؟ به زندگی شخصیتان دقت کنید، به انتخاب شغلتان، ملاقات همسرتان، به مهاجرت کردن از وطن یا ثروتی که به یکباره به دست آورده یا از دست داده‌اید. واقعا چه نسبتی از این رویدادها طبق نقشه و برنامه قبلی اتفاق افتاده است؟

پاورقی:
1- گسترش گوشی‌های تلفن همراه باعث شده که بسیاری از خوانندگان این کتاب عکس‌هایی از قوهای سیاه را برای من بفرستند. کریسمس گذشته کار تا جایی پیش رفت که نوشیدنی قوی سیاه (اصلا دوست نداشتم)، یک نوار ویدئویی (من به کلی ویدئو نگاه نمی‌کنم) و دو کتاب در مورد قوهای سیاه به دستم رسید. اگر می‌خواهید چیزی بفرستید من همان عکس را ترجیح می‌دهم.
2- آنچه من در اینجا به عنوان «رویدادهای قوهای سیاه» به کار می‌برم نباید با مساله‌ منطقی که بسیاری از فلاسفه در رابطه با آن سخن گفته‌اند اشتباه گرفته شود. آن قدری که بحث ما در رابطه با نقش عظیم اتفاقات غیرمتعارف در بسیاری از جنبه‌های زندگی است، در مورد خود این رویدادهای استثنایی
نیست.  
به علاوه، این مسائل منطقی در مورد احتمال وقوع استثنا صحبت می‌کند؛ اما آنچه مورد نظر من است نقش رویدادهای استثنایی (قوی سیاه) است که منجر به کاهش شدید پیش‌بینی پذیری و احساس نیاز به یافتن راهی برای مقابل شدن با انواع مثبت و منفی قوهای سیاه می‌شود.
3- اتفاقات بسیار محتملی که روی نمی‌دهند قوی سیاه هستند. توجه داشته باشید که به صورت قرینه اتفاق افتادن رویداد بسیار نامحتمل همانند اتفاق نیفتادن رویداد بسیار محتمل است.